مطالبی نصفه مانده؛
خاطرات اولین کربلا و اصول کار.
مانند آرزوها و افکار پرکشیدههای این روزها، یا حتی زندههای به بن بست رسیده!
مطالبی نصفه مانده؛
خاطرات اولین کربلا و اصول کار.
مانند آرزوها و افکار پرکشیدههای این روزها، یا حتی زندههای به بن بست رسیده!
وبلاگ عزیز؛
باور کن من هم خیلی دوست دارم هر روز حرفی برای تو داشته باشم، اصلا مگر برای همین این فضا را باز نکردم؟ اما قبول کن، این روزها باقی شبکههای نوشتاری آنچنان زودتر به چشم میآیند که دیگر حتی فرصت باز کردن مرورگر دست نمیدهد. لعنت بر همهشان!
اینکه بساط این دو ماه، سر سفره شما جمع میشه هم،
خودش ماجراییه...
#ضامن
درست وقتی که تا لب دره رفته و برگشته بودم،
یاد افتادن جانم را میخورد،
در نجف و سامرا و کاظمین و کربلا،
آب حیاتم دادند...
شکر
سوالت را که دقیق و مستقیم بگویی، جواب دقیق و مستقیم میگیری.
وگرنه باید طاقت سخنرانیهای طولانی و بیربط را در خود پرورش دهی.
دیروز، او: خواب دیدم در راه نجف،کربلایم.
دیروز، من: تصویری هم ندارم که خوابش را ببینم!!
امروز، من: خواب دیدم نجفم، حرم بود انگار! درست و غلطش را نمیدانم.
با چه معادله ای؟...
خادمی و هیئت و یک نفس منتطر پاک شدن و یک روح منتظر کربلا...
شکر...شکر...خیلی شکر...
قطع به یقین حواست هست.