آزمونِ بِه تر
شاید بِه ترش این بود که تو هم مثل اساتید، وقت تعیین کنی، از چند ماه قبل جدول برنامه امتحانی دهی، تا بدانم کِی و کجا می توانی جوری مچم را بگیری که جا بخورم!تا بدانم کِی و کجا میتوانی بیندازی ام در گود و ادعاهای بی عملم را به نظاره بنشینی. شاید آن وقت کمی میتوانستم دست و پایم را جمع کنم. برایش آماده شوم، شب قبل نکات را مرور کنم، خلاصه برداری کنم و خلاصه ها را تا دم امتحان همراه ببرم. مبادا نکته ای رد شود و من هم رد شوم.
شاید بِه ترش این بود که مثل اساتید، اگر رد شدم، دوباره درس دهی، دوباره و دوباره رفع اشکال کنی. تا شاید در امتحان از پیش تعیین شده بعدی بِه تر عمل کنم!
می دانم!
مقایسه نا به جا و غیر درست و غیر بِه تریست!
اما آدمم، گاهی وا میمانم از این مچ گیری های ناگهانیت!
گاهی مطمئن میشوم خیلی صبوری. هِی امتحان میگیری و هِی رد میشوم و هِی دوباره امتحان.
هِی مرا داخل گود میفرستی و دست و پا زدن هایم را تماشا می کنی.
من آنقدرها که تو دلت می خواهد، درسخوان و زرنگ نیستم.یادم می رود زندگی ای که بهم داده ای، بعضی وقتها چه طور پشت دستم را داغ می کند!
و معنای انسان فراموش کاریست...
شاید بِه ترش این بود که از قبل زنگ هشدار امتحان می زدی...
شاید سربلندتر بودم!
راستی؛
از آن بالا که تو می بینی، چه شکلی هستیم؟
درگیری های شبانه یک "منِ بی تو، هیچ"!