ایستگاه اول:
مترو؛
بین جمعیتی که اکثرا به مقصد ایستگاه امام حسین جمع شده بودند و سعی در نیفتادن و نگه داشتن کلاه خود داشتند، در تقابل بین دو تفکر و دیدگاه برسر صلوات فرستادن یا نفرستادن های پی در پی و بلند.که شاید بهتر بود به لج و لج بازی تبدیل نشود، یااگر شد، بهتر بود پاسخ اعتراض "آنوریها" سکوت باشد جای هم نشینی کلماتی که قرابتی با سبک و لحن قشر به اصطلاح مذهبی ندارد(هرچند فکر میکنم اول اینکه عبارت مذهبی توصیف دقیقی از حال و اوضاع عقاید نمیدهد که هیچ، امروزه بیشتر سردرگم میکند و دوم اینکه، ارادت و حمایت نسبت به شهدا مذهبی و غیر مذهبی نمیشناسد)
و بعد روش جالب تربیتی گنجانده شده درله شدن بین مردم. میگفت"اقاهه میگه چرا بچه سه سالتو اوردی، له میشه بین جمعیت، گفتم اصن اوردمش که له بشه!" و بعد میخندد...
ایستگاه دوم:
حدفاصل میدان امام حسین و شهدا؛
هم نوایی مداحان و دل پرسوز مردم از یاداوری لحظه به لحظه انچه برشهیدجوان گذشته، و ملتی که گرچه ابتدای کار با تقاوت های زندگی و بندگی اومدند، ولی حالا پا در راهی گذاشتند که از "سر" گرفتند.
همراه تلخترین حقیقت هایی که گوشه ای از قصه های داغ و تشنه این روزهای ماه های قمری را تداعی میکند.
ایستگاه سوم:
اتوبوس، برگشت؛
بازگشت ناگهانی احوال شهر به حالتی عادی تر از قبل، انگار نه انگار که دقایقی قبل سر و بدن بریده ای رد شده ... و دوباره تقابل دیدگاه ها و روزمرگی !
تو آزاده ای، همان گونه که مادرت تو را نام نهاد...