۱۹
خرداد
کتابو برعکس میذارم کنارم که صفحهش گم نشه
با هول و هیجان گوشی رو برمیدارم که تا یادم نرفته بهش بگم،
پیام میدم:
قبول داری هر یونسی باید یه علیرضا داشته باشه؟
شایدم "هریونسی یه علیرضا داره" و یحتمل حواسش نیست!
میگم علیرضا و حرفاش ماجرا رو ادامه میداد،
دو صفحه مونده به آخر تیر خلاصو زد و تموم شد!
میگه:
پنج باره باید بخونمش!