خدایی که وعده میده و مهمون دعوت میکنه،
از کنج تنهایی و من منت می کشونه تا جایی که هیچ وقت به گوشه کوچک بین ذهنت خطور نمیکنه،
خدایی که استطاعت مالی و جانی و ...میده،
خودش راه رو هموار میکنه دیگه؟
#ساده
خدایی که وعده میده و مهمون دعوت میکنه،
از کنج تنهایی و من منت می کشونه تا جایی که هیچ وقت به گوشه کوچک بین ذهنت خطور نمیکنه،
خدایی که استطاعت مالی و جانی و ...میده،
خودش راه رو هموار میکنه دیگه؟
#ساده
میگم: اگه نشونه ها رو نمی بینیم، چیکار کنیم؟
میگه: یه چشم پزشک خوب پیدا کن، که خودش خوب ببینه.
تو بصیری و سمیعی و...
کنار آبنمای محبوبمون با یکی از رفقا نشستیم،
همون که کنارش "از هر دری می گفتیم"، نشستیم که از هر دری بگیم!
گوشیش زنگ میخوره و اسم "مامان" روی صفحهش روشن میشه، مشغول صحبته، که نگاهمو میچرخونم دوروبر ، به خیالم حیاط مدرسه رو فشرده کردن، بسکه کوچک بنظر میرسه، به آخر خیال نرسیده پرت میشم روز ثبت نام دانشگاه، به بچه ها میگفتم چقدر اینجا بزرگه، آدم گم میشه توش و حالا دانشگاه هم ریزه میزه تر از قبله.
لابلای خاطرات راهنمایی و دبیرستان، بزرگ و کوچک شدن نگاهمو متر میکنم و با مساحت حیاط مدرسه و دانشگاه و شهر مقایسه میکنم، اگه صدای آب بذاره، اگه متر به متر اون حیاط بذاره، اگه بچه هایی که تو خیالاتم راه میرن، بذارن...
رفیق و رفیق های بعدی از در میان و میدویم سمت هم و مترم پاره میشه!
ولی دلم هنوز تنگه،
میگه دلم برای بچگیام تنگ شده:)
یعنی مهمانی در مهمانی!
یعنی میزبان به اندازه کافی بخشنده هست،
ما نمی دانیم چطور و چقدر بخواهیم.
میگفت: هرچقدر ایمان فرد به خدا بیشتر باشد،
خدای او قوی تر است.
الان "مقدرات" یک سال بعدمون،
امضا شده،
میره سمت تیم اجرایی.
ولی تو،
هنوزم منو به خودم وامگذار!
بعد از تمنا و خواهش و سفارش، دیگه هرچی بگی قبوله،
مهربون ترین، بخشنده ترین، شنواترین!
+الهی که ظهور اول لیست همه باشه!
سوال!
مگر ما مسلمان دین محمد(ص) و شیعه علی(ع) و
سینه زن اهل بیت (ع) نیستیم، که باید مرده هایمان
را به "خاک" بسپاریم و از "خاک" سردی برای داغمان
جوییم؟
پ.ن: اللهم!
ما رو با شعارهامون امتحان نکن...
داشتم میگفتم این روزا انقدر حرف ها و آدما و ماجراها حول این موضوع می چرخن که میترسم بشه یه دور الکی، تو بگو دور باطل!!
هرجا میشینم از یه طرفی بحث میکشه به اینکه داریم چیکار میکنیم و باید چیکار کنیم، و من سوال اولم از همشون اینه که مگه داریم کاری میکنیم؟ اگه آره که چرا می نالیم انقدر؟چرا نمیتونیم شب نفس راحت بکشیم و سرمونو راحت بذاریم رو بالشت؟ چرا خستگیمون خوشحالمون نمیکنه؟
تهش میرسیم به همینکه هیچ کاری نمیکنیم!
میگه دقیقا مشکل همون جاییه که فکر کنیم داریم کاری انجام میدیم. میگه بخاطر همین من به دهه هفتادیا امیدوارترم، مشکل دهه شصتیا همینه، نشستن به خیال رفع تکلیف!
میگم من از تقسیم بندی دهه ها خیلی سردرنمیارم، من میبینم و میشنوم و نتیجه میگیرم که تکلیفم، رفع نشده. حتی بدون توجه به نتیجه!
اینکه بشینیم دورهم، مشکلات جامعه رو بریزیم وسط و سر هرکدوم یه طومار غر ردیف کنیم و تقصیر فلانی و بهمانیه، نه دردی دوا میکنه نه ما رو به جایی میرسونه! اون وضع خرابم راه خودشو میره.
وقتی حرفا رو بین خودمون میچرخونیم،
برنامه ها رو بین خودمون میچرخونیم،
هرسال برنامه های قبلی،
مخاطبای قبلی،
حرفای قبلی!
گزارش اینکه " چه شد به این حد از خرابی رسیدیم"
خب بعدش؟؟
راجع به اصطلاح "مذهبی" دهن پرکن دیگه نگم برات!
میگه ولی شاید بیرون اومدن از این سیکل تکراری ریسک باشه. تو به نصلحت اندیشی اعتقاد داری؟
میگم واسه هر کاری چه کردهش چه نکردهش، یه توجیهی هست، واسه هر توجیهی هم یه عبارت قلنبه! ولی تا کجا؟
میگه نمیدونم، تو میدونی؟
میگم میدونستم سرم انقدر درد نمیکرد...
اولین بار این حجم از تئوری بودن رو کی کرد تو پاچمون؟؟
#گروههایفرهنگی
#دانشکاه