۳۰
تیر
معلومه که خدا میبخشه...
چند نوشته آخر این دفتر پاره را خواندم و خندهام گرفت. اصرارم بر تکرار گذشتن و میگذرد و زمان و اینها خنده دار است.
بگذارید به پای اینکه آخرینها سوزناکند. گویی تکهای از گوشت گوشه ناخنت را میکنند و میبرند و تو میسوزی.
روزهای آخر این دانشگاه!
آن کس که ۶ ماه یکبار مطلبی مینویسد و چشم مخاطبان را به جمال قلمش روشن میسازد، چرا ماهی یکبار قالب عوض میکند؟
سوال شد،
ظاهر یا باطن؟...
مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه میزنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنهها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول میشوم. به "خود" قول دادهام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد...تا یار که را خواهد!